مهرساممهرسام، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

مهرسام نفس مامان و بابا

یه عالمه 4 واسه نازدونه مامان !!!!!

          4 ماه و 4روز و4  ساعت و 4 ثانیه از لحظه ای که من با بهشتی ترین حقیقت زندگیم روز ها رو شب می کنم و شب ها رو صبح . دیشب به صدای نفس های نازت گوش می کردم با هر یه دونه نفس تو خدا رو شکر می کردم چقدر دلنشینی تو نهایت عشقی  تو خورشیدی کودک من تو مال منی و همه زندگیم . چشمای زیبات و اون نگاه زیباترت دیوونم میکنه مامان جو ن تپش های قلبم به نفس های تو بسته است. این شعر تقدیم  به پسرم  مهرسامم هر چند که تو خیلی کوچولویی هنوز خیلی نی نی گولویی ولی مطمینم احساس منو از این شعر در ک می کنی : لحظه های هستی من از تو پر شده است آه  ...
7 خرداد 1392

اولین روز پدر

قطار زندگی من بر ریلی استوار است که هیچ گاه به پرتگاه نمی افتد ستون زندگی من بر مردی استوار است که بدان ایمان دارم و آن مرد کسی نیست جز پــــــــــــــــــــــــ ــدرم                                     خدایا همه بابا ها رو برای همه بچه ها هزار ساله کن ...
6 خرداد 1392

دست کوچولو پا کوچولو !!

دست کوچولو پا کوچولو گریه نکن بابات میاد تا خونه ی همسایه ها صدای گریه هات میاد گشنه شدی شیرت بدم تشنه شدی آبت بدم خوابت میاد بگو لا لا، تا من کمی تابت بدم تق و تق و تق این باباشه صداش میاد گریه نکن تا بشنوی صدای کفش پاش میاد     ...
5 خرداد 1392

واکسن 4 ماهگی!

عزیز دردونه مامان . گل پسر قند عسلم خیلی خیلی ببخشید مامن جون امروز روز واکسنت بود و برای سلامتی خودت مجبوریم این کارو بکنیم عزیز دردونه اونجا همش با اون خنده های شیرینت دل منو آب می کردی نمی دونستی که الان یه سوزن به پات می زنن و اون خنده های شیرینت رو تبدیل به گریه های تلخ می کنن . کاش به جای تو هزار تا از این سوزنا به من می زدن ! جوجه کوچولو من که طاقتشو نداشتم توی اتاق بمونم ولی به اون خانومه که دوستم بود گفتم آروم بزنه و رفتم بیرون . وقتی برگشتم وسط گریه هات منو دیدی و شروع کردی به خندیدن . واقعا نمیدونم که یعنی راهی نیست که یه جور دیگه ایمن سازی کنن نه با سرنگ ؟؟؟؟ اینم رد آمپولته مامان جون وای انگاری این سوراخو تو قلب من ...
2 خرداد 1392
1